loading...
سرزمین شادی
albo بازدید : 12 شنبه 09 دی 1391 نظرات (0)
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود.به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و...

استادش رفت.شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت وآن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:چرا خوابیده ای؟

شاگرد ناله کنان پاسخ داد:تو که رفتی من سرگرم کار بودم,دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم,از ترس تو,زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!

برچسب ها داستان"عسل"زهر ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما فعالیت این سایت چگونه است؟
    شما مذکر هستید یا مونث؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 40
  • بازدید سال : 49
  • بازدید کلی : 1,875